لیدی باگ: بالاخره این عملیات هم انجام شد.
کت نوار: اوه بانو, من دیگه باید برم خدانگهدار.
لیدی باگ: خداحافظ
روز بعد.
مرینت خمیازه ای کشید و گفت:
صبح بخیر تیکی. و چشمانش را مالید
اما جوابی شنیده نشد.
مرینت داد زد: تیکی!! و دستش را روی گوشش گذاشت اما گوشواره ای نبود.
مرینت وحشت زده از پله اتاقش پایین امد و کیفش را برداشت
مادر مرینت:صبحت بخیر عزیزم چی شده اینقدر عجله داری؟ بیا صبحانه بخور
مرینت: صبح بخیر مامان نه ممنون یک کار مهم دارم. و در را محکم بست و رفت
مرینت: باید برم پیش استاد فو اون از همه چیز خبر داره . اون میدونه چی شده.
مرینت: سلام استاد شما میدونید تیکی کجاست و معجزه گرم؟؟!
استاد فو: ببخشید شما از کجا منو میشناسید؟ شما چطوری میدونید من نگهبان معجزه گرام؟
مرینت: چی ام استاد وسط حرف مرینت میپرد
استاد فو: اها فهمیدم تو همکار هاک ماث هستی!!
مرینت: نه اینطور نیست منو چه طور یادتون رفته؟!
ادامه دارد